پیش
نویسه گردانی:
PYŠ
پیش . (ص ) عاقل و خردمند. (برهان ).
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
پیش خور. [خُرْ ] (اِخ ) حوزه ٔ میان همدان و ساوه . از بلوکات همدان . عده ٔ قری 34. مساحت 21 فرسنگ ، دارای 3904 تن سکنه . مرکز رزن . حد شمالی آ...
پیش خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) که پیش خورد. || (اِ مرکب ) پیش خورد. رجوع به پیشخورد شود.
پیش خیز. (نف مرکب ) که پیش خیزد. که از قبل خیزد. || (اِ مرکب ) خدمتکار. چالاک . (غیاث ). خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد : منم که ...
پیش دان . (نف مرکب ) پیش داننده . که از پیش داند. پیش بین .
پیش درد. [ دَ ] (اِمرکب ) (در زاهو) درد و الم قبل از تولد بچه . درد ابتدائی زن باردار قبل از شدت آن و قبل از تولد بچه .
پیش دره . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در 102 هزارگزی شمال باختر اسفراین و پنجهزار گزی جنوب شوسه ٔ ...
پیش دست . [ دَ ] (ص مرکب ) سابق . (شرفنامه ). سبقت گیر. متبادر. مقدم . بادی . سابق در پیشدستی کردن و غالب شدن . (از برهان ). سابق و قوی . (انجمن...
پیش دید. (اِ مرکب ) عزم و اراده . (آنندراج ). || (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) پیش بینی . دیدنی از پیش .
پیش دین . (ص مرکب ) پیشوای دین . (آنندراج ). || سابق در دین .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.