اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیش

نویسه گردانی: PYŠ
پیش . (اِ) قُبُل . مقابل پس ، دُبُر. مقابل پشت . || بخش قدامی . مقابل قسمت خلفی از چیزی :
بدرد همی پیش پیراهنش
درخشان شود آتش اندر تنش .

فردوسی .


عقوة، ساحة؛ پیش در. کاثبة؛ پیش شانه جای اسب . هجنع؛ موی پیش سر رفته . وصید؛ پیش آستانه ٔ در. حوزمة؛ پیش بینی . کنثرة الحمار؛ پیش بینی خر. قادمة؛ پیش پالان . خطم ؛ پیش بینی و دهن ستور. جؤشوش ؛ پیش سینه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
پیش محله .[ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) موضعی بمشرق استرآباد.
پیش گیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) پیش گیر. پیش بند.
پیش گیری . (حامص مرکب ) ۞ عمل پیش گیر. دفع. جلوگیری .
پیش کوه . [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل پشت کوه . قسمت قدامی کوه . آن سوی کوه که برابر باشد. || نزدیک کوه و در دامنه ٔ آن .
پیش کنار.[ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت . واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری رشت و 5 هزارگزی جنوب خاور دوشنبه ...
پیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه م...
پیش قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) مرکز دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔشهرستان بجنورد واقع در 20 هزارگزی شمال باختری بجنورد و 2 هزار گز جنوب مالرو عمومی م...
پیش کار. [ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برابر شغل . مقابل عمل . حاجب بزرگ امیرعلی قریب ... در پیش کار ایستاده ،کارهای دولتی را راندن گرفت ...
پیش کسوت .[ ک ِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه درجه ٔ پیش کسوتی دارد. یکی از مراتب مرید. صاحب درجه ای از درجه ٔ مریدان . شیخ ومرشد. یکی از مدارج طریقت ...
پیش فروش . [ف ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8 هزارگزی شمال قدمگاه . کوهستانی ، معتدل ، دارای 407 تن سکن...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۲۷ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.