پیش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فایق شدن .غالب آمدن . غالب شدن . توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن . بمقصود رسیدن
: بنزد جهان داور خویش برد
جهان داوری بین که چون پیش برد.
نظامی .
|| بکرسی نشاندن . مسلم ساختن . پیش بردن حرفی یا کاری . مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن . بمقصود و هدف رسانیدن آن . انجام دادن آن
: اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن . (تاریخ بیهقی ). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
67). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
100).
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد.
نظامی .
نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید درو پیش برد.
نظامی .
تغیر دهیمش به انکار خویش
به انکار نتوان سخن برد پیش .
نظامی .
او اناالحق گفت و کار از پیش برد.
مولوی .
نفس و شیطان خواهش خود پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی .
کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است
کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده .
صائب .
|| بحضور بردن . بنزدیک بردن
: وزآن پس بیامد منوشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد.
فردوسی .
از میکائیل بزاز... درخواست (مانک ) تا آن را (قدید را) پیش برد. (تاریخ بیهقی ). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، [استاد عبدالغفار] (تاریخ بیهقی ). || جلو بردن .
-
از پیش بردن ؛ قبلاً بردن . از جلوبردن
: شتر دو هزار آنکه از پیش برد
همه بردگان از بزرگان و خرد.
فردوسی .
|| بردن قبل از دیگری . سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن .