اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیش پیش

نویسه گردانی: PYŠ PYŠ
پیش پیش . (ق مرکب ) جلوجلو. پیشا پیش . تقدم . ترجمه ٔ قدام . و گاهی «از» بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند :
زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس جان پیش پیش .

مولوی .


شیر را چون دید محو ظلم خویش
سوی قوم خود دوید او پیش پیش .

مولوی .


آنرا که پیر و دل روشن روان بود
از پیش پیش مشعل دولت روان بود.

تأثیر.


گذشتن از جهان گر خسروی نیست
علم پس پیش پیش مردگان چیست .

تأثیر.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
پیش خرید کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش خر کردن . خرید پیش از موعد مقرر و تغییر بها.
پیش در کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش کردن . در پیش کردن . جلو انداختن : او چو خاشاک سایه پرورده سیلش از کوه پیش در کرده .نظامی .
پیش چین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیدن پیش از وقت مقرر.
پیش دوزی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوختن در روی جامه . مقابل پس دوزی کردن که دوختن کرانه های پارچه است در محل درزها از داخل .
پیش دهنی کردن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی سؤال سخن گفتن و میان سخن کسی دویدن (اصطلاح مردم جنوب خراسان ).
پیش فروش کردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیش فروختن . فروختن پیش از مهیا شدن و حاضر آمدن مال یاغله . بها ستدن قبل از فرا رسیدن و آماده شدن...
پیش کوه بالا. [ هَِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 40هزارگزی شمال باختری بیرجند. کوهستانی ، معت...
پیش گیری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ۞ دفع. جلوگیری کردن . مانع گشتن . منع کردن . بنگهداری برخاستن . از پیش مانع آن شدن چنانکه سرایت مرضی ...
پیش نویس کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن نامه ای بعنوان مسوده . مقابل پاک نویس کردن . مسوده کردن . مقابل از سواد ببیاض بردن .
پیش داری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قابلگی کردن . بچه را گرفتن (ماما).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.