پیش خیز. (نف مرکب ) که پیش خیزد. که از قبل خیزد. || (اِ مرکب ) خدمتکار. چالاک . (غیاث ). خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد
: منم که جوش فغان بر لب خموش من است
خروش محشریان پیش خیز جوش من است .
طالب آملی (از آنندراج ).
اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش
قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش .
علی نقی کمره ای (از آنندراج ).
بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست
پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است .
صائب .
|| نشید و آهنگ سرود. (غیاث ). || به اصطلاح کشتی گیران ، نوچه ، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد:
چه می پرسی از فتنه ٔ آن عزیز
که او را قیامت بود پیش خیز.
وحید(در تعریف معشوق کشتی گیر).