پیش کشیدن . [ ک َ
/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بسوی خود کشیدن . نزدیک آوردن . بخود نزدیک کردن . مقابل پس زدن : با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. || مطرح کردن . عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را. || بزیر افکندن چنانکه سر را. || برافراختن و آخته داشتن چنانکه سر را
: سران سپه سر کشیدند پیش
که ریزیم در پای تو خون خویش .
نظامی .
|| ریشخند کردن . استهزاء کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص
38). || پیش بردن . تقدیم کردن . پیش آوردن . پیشکش کردن
: ولیکن بشرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل پیش .
نظامی .
به اندازه ٔ دسترسهای خویش
کشیدند بسیار گنجینه پیش .
نظامی .
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش .
نظامی .
نیم جانی که هست پیش کشم
چون بدست من اینقدر باشد.
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ما حضر باشد.
(از العراضه ).