اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیشه

نویسه گردانی: PYŠH
پیشه . [ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ نوعی صراحی شراب باشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کلک پیشه . [ ک َ ل َ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا گریوه است که در بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فره...
کهن پیشه . [ک ُ هَم ْ / هُم ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کهنه کار. آنکه مدتی دراز به حرفه ای اشتغال ورزیده باشد : در این پیشه چون پیشوای نوی کهن...
عزب پیشه . [ ع َ زَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که همواره عزب می گردد و زن اختیار نمی کند. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشه و تنگ یاب چو دیدند ر...
پیشه گاه . [ ش َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گسکرات بخش صومعه سرا شهرستان فومن . واقع در 23 هزارگزی شمال باختر صومعه سرا و 11 هزارگزی شمال طاهر گ...
زاغ پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کلاغ . (آنندراج ). و رجوع به زاغ رو و زاغ فعل شود.
زرق پیشه . [ زَ ش َ/ ش ِ ] (ص مرکب ) ریاکار. حیله گر. مکار : خاقانی را دلی است آلوده ٔ خشم زین زُرّق ۞ زرق پیشه ٔ ازرق چشم . خاقانی (دیوان ...
ستم پیشه . [ س ِ ت َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) ظالم . ستمکار. ستمگر : ترا دیو است اندر طبع رستم خو ستم پیشه به بند طاعتش گردن ببند و رستی از رستم ....
سخن پیشه . [ س ُ خَم ْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) سخنور. ماهر در سخنرانی . خطیب : در دست سخن پیشه یکی شهره درخت است بی بار ز دیدار و همی ریزد از او...
پیشه ورز. [ ش َ / ش ِ وَ ] (نف مرکب ) ورزنده ٔ پیشه . پیشه ور. پیشه کار. کارورز : سپاهی نباید که با پیشه وربه یکروی جویند هر دو هنریکی پیشه ورز ...
پیشه وری . [ ش َ / ش ِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل پیشه ور: و طبقه ٔ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.