پیشین
نویسه گردانی:
PYŠYN
پیشین . (اِخ ) (دشت ...) دشت بسیار وسیعی است در کاولستان که پهنای آن متجاوز از پنجاه هزار گز و درازی آن هشتاد هزار گز و دارای چراگاههای مرغوب است . قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده میشود و در بلوچستان بدریاچه (یا باطلاق ) آب ایستاد میریزد. || نام قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی دشت پیشین میگذرد. (مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 419).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
پیشین . (اِخ ) (دریای ...) در زابلستان بود. (مزدیسنا ص 421).
پیشین .(اِخ ) مرکز دهستان پیشین بخش راسک شهرستان سراوان . واقع در42 هزارگزی جنوب خاوری راسک کنار مرز پاکستان . جلگه . گرمسیر، مالاریائی ، دار...
پیشین . (اِخ ) پشنگ . نام قصبه ای کنار نهر سرخ آب . واقع در 166 هزارگزی جنوب شرقی قندهار و 55 هزارگزی شمال غربی کته به افغانستان ، و مرکز ا...
پیشین . (ص نسبی ) منسوب به پیش . سابق . قبلی . اقدم . مقدم . سالف . سلف . قدیم . متقدم . گذشته : و چنین گویند که بشریعت توریة اندر و بدان شریع...
پیشین گه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیشین گاه . وقت نماز ظهر. ج ، پیشین گهان : ز پیشین گهان تا نماز دگربمیدان نشد رزم ساز دگر.نظامی (از آنندراج ).
پیشین گاه . (اِ مرکب ) وقت نمازپیشین . وقت نماز ظهر. (غیاث ). پیشین گه : رفت روزی بوقت پیشین گاه تا در آن باغ روضه یابد راه . نظامی .رفت پی...
صفت واژه ای عربی و پیشین پارسی است؛ و جایگزین پارسی، این است: بژنای پیشین bežnâye-piŝin (بژنا: صفت. ـ«سغدی» + پسین) **** فانکو آدینات 09163657861
پیشین نماز. [ ن َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیش نماز. امام که پس او نماز گزارند و او را پیشنماز نیز خوانند. (آنندراج ). امام جماعت . || (اِ مرکب ) ...
حرف پیشین . [ ح َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف اضافه شود.
دست پیشین . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پیش . رجوع به دست پیش شود : زبان دهر را به ز این مثل نیست که گوید دست پیشین را بدل ن...