پیغام دادن . [ پ َ
/ پ ِ دَ ] (مص مرکب ) بوسیله ٔ دیگری سخنان خود را بثالثی رسانیدن . الوک
: داد پیغام بسر اندر عیار مرا
که مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا.
رودکی .
بدو داد پیغامها بیشمار
همان نامه ٔ نامور شهریار.
فردوسی .
گل سوری بدست باد بهار
سوی باده همی دهد پیغام .
فرخی .
خرزاسب را از آن (ازنامه گشتاسب ) خشم آمد و نامه ای کرد به گشتاسب در جواب نامه ٔ او و اندر آن پیغامها داد سخت تر از آنکه اونوشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). حاجب کدخدای خویش را نزدیک وی فرستاد و پیغام داد که ... معتمدی از هرات بنزدیک امیر آید بچند پیغام ... (تاریخ بیهقی ). بوالحسن ... را بخواند (مسعود) و پیغام های نیکو داد سوی آلتونتاش و گفت من میخواستم که وی را ببلخ برده آید. (تاریخ بیهقی ) . بوسهل را به اول دفعه پیغام دادیم که چون تو در میان کاری من به چه کارم . (تاریخ بیهقی ). خواجه گفت ... تا آنچه رفت و می باید کرد بنده بزبان بونصر پیغام دهد. (تاریخ بیهقی ). البته بقلیل و کثیر از من هیچ پیغام ندهی و هیچ سخن نگویی . (تاریخ بیهقی ) . پیغام داد که اگر سلطان پرسد که احمد چرا نیامده است این رقعت بدست وی باید داد. (تاریخ بیهقی ) . و خواجه ٔ فاضل بفرمان ما معتمدی را فرستاده ودر این معانی گشاده تر نبشته و پیغامها داده چنانکه از لفظ ما شنیده است ، باید که بر آن اعتماد کند. (تاریخ بیهقی ). نیز آن معانی که پیغام داده شد باید که بشنود. (تاریخ بیهقی ). رسول فرستادیم نزدیک برادر بتعزیت ... نشستن بر تخت ملک و پیغامها دادیم رسول را. (تاریخ بیهقی ). خواجه پیغام داد پوشیده بامیر... که بوسهل زوزنی حرمتی دارد. (تاریخ بیهقی ). ایشان را پایمرد کرده بود و سوی ایشان پیغام داده . (تاریخ بیهقی ). با آن قوم تاختند سوی احمد و ساقه و مقدمان که برلب رود بودند و پیغام داد که حال چنین است . (تاریخ بیهقی ص
352). پیغامها دادی سلطان او را به سرائیان . (تاریخ بیهقی ص
403). هم در شب رسولی نامزد کردند مردی علوی وجیه از محتشمان سمرقند و پیغامها دادند. (تاریخ بیهقی ص
355). اگر در این رقعتی نویسد بمجلس عالی برسانم و اگر پیغامی دهد نیز بگویم . (تاریخ بیهقی ص
397). اگر در ضمان سلامت بدرگاه عالی رسید اینجا مشاهد حال بوده است و پیغامهای من بدهد که مردی هشیار است . (تاریخ بیهقی ص
327). پیغام داد حاجب که فرمان چنان است که امیر را بقلعه ٔ مندیش برده آید. (تاریخ بیهقی ). و بهرام رسولان را فرستاد و نرم و درشت پیغامها داد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
98).
داد پیغام حق به پیغمبر
که بدنیا و مال او منگر.
سنائی .
در حال زن حجام بدو پیغام داد که شوی من مهمان رفته است . (کلیله و دمنه ).
پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم
آن کز تو دور ماند میدان چگونه باشد.
خاقانی .
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست .
خاقانی .
مرد کنیزکی همچنین نزدیک او فرستاد و بر زبان او پیغام داد. (سندبادنامه ص
212).
|| رساندن پیغام کسی بدیگری ؛ پیغام گزاردن :
بیامد فرستاده نزد قباد
هم آنگاه پیغام و نامه بداد.
فردوسی .
چو آمد بدو داد پیغام سام
ازو زال بشنید و شد شادکام .
فردوسی .
نهادند سر پیش او بر زمین
بدادند پیغام خاقان چین .
فردوسی .
ای مطرب از آن حریف پیغامی ده
وین دلشده را بعشوه آرامی ده .
سعدی .
ای باد بامدادی ، خوش میروی بشادی
پیوند روح کردی ، پیغام دوست دادی .
سعدی .
زین تنگنای خلوتم خاطر بصحرا میکشد
کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را.
سعدی .