اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیل افکن

نویسه گردانی: PYL ʼFKN
پیل افکن . [ اَ ک َ ] (نف مرکب ) که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع . صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده . پیل اوژن :
چو کاموس پیل افکن شیر مرد
چومنشور جنگی سپهر نبرد.

فردوسی .


چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل
چه منکرآبی پیل افکن و سواراوبار.

فرخی .


نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش کشته به پی دوران .

خاقانی .


ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان .

خاقانی .


ز بیداد کوپال پیل افکنان
فلک چامه در خم نیل افکنان .

نظامی .


به هم پنجگی پیل را بشکنم
شه پیلتن ، بلکه پیل افکنم .

نظامی .


هیون بر وی افکند پیل افکنی
سوی پیلتن شد چو اهریمنی .

نظامی .


برون راند پیل افکن خویش را
رخ افکند پیل بداندیش را.

نظامی .


جوانان پیل افکن شیرگیر
ندانند دستان روباه پیر.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.