اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیل زور

نویسه گردانی: PYL ZWR
پیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران :
چو آتش بیامد گو پیل زور
چو کوهی روان کرد از جا ستور.

فردوسی .


فرود آمد از باره ٔ پیل زور
که ای پیلتن [ خطاب به شیر ] جنگ با ما گذار.

فرخی .


شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگرد
ببردو، آهوجه و روبه عطف و رنگ تاز.

منوچهری .


بجز پیل زوران آهن کلاه
چهل پیل جنگی پس و پشت شاه .

نظامی .


شه شیر زهره بر آن پیل زور
بجوشید چون شیر بر صید گور.

نظامی .


لحیفی برافکند بر پشت بور
درآمد بزین آن تن پیل زور.

نظامی .


اگر پیل زوری و گر شیرچنگ
بنزدیک من صلح بهتر که جنگ .

سعدی .


گروهی پلنگ افکن و پیل زور
در آهن سر مرد و سم ستور.

سعدی .


|| (اِ مرکب ) نام فنی از کشتی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.