پیمانه پر شدن . [ پ َ
/ پ ِ ن َ
/ ن ِ پ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مالامال شدن و لبریز گشتن کیله یا جام . || کنایه از عمر به آخررسیدن . (برهان ) (غیاث ). رسیدن مرگ . پیمانه لب ریز شدن ؛ سپری شدن زندگانی . (شرفنامه ٔ منیری )
: پیمانه ٔ آنکس بیقین پر شده باشد
کو با تو نیاید بسر وعده و پیمان .
قطران .
عمرت چو بسر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ .
خیام .
جهان پیمانه را ماند بعینه
که چون پر شدت تهی گردد بهر بار.
خاقانی .
خصم را پیمانه پر شد زود زود
هم حسام او دروگر هم سنانش .
کمال اسماعیل .
دیدم بخواب شب که بمن داد ساغری
تعبیر قتل ماست که پیمانه پر شده ست .
غیاثای حلوائی .
ای خضر با تو آب ز یک چشمه خورده ایم
پیمانه ٔ من و تو ز میخانه پر شده ست .
باقر کاشی .
امشب شراب زندگیم نشئه ای نداد
ساقی مریز باده که پیمانه پر شدست
۞ .
باقر کاشی .
یعنی که گری گری شود عمر تو کم
پیمانه ٔ عمر پر شود تا نگری .
حکیمی (از فرهنگ نظام ).
-
پر شدن پیمانه از جائی ؛ سیر آمدن از توقف بدانجا
: دگر پر شد از شام پیمانه ام
کشید آرزومندی خانه ام .
سعدی .