پیوند کردن . [ پ َ
/ پ ِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب )
۞ پیوند زدن .برای بهتر کردن یا عوض کردن ثمر یا گل درختی ؛ بطریقه ٔ معمول قسمتی از درخت دیگر بوی پیوستن . تبنیق . اطعام ، تطعیم ؛ پیوند دادن شاخی به شاخی دیگر. (منتهی الارب ). || متصل کردن . وصل کردن
: پیوند روح میکند این باد مشک بیز
هنگام نوبت سحر است ای ندیم خیز.
سعدی .
ای باد بامدادی خوش میروی بشادی
پیوند روح کردی پیغام دوست داری .
سعدی .
فصل کردن میتوان ، پیوند کردن مشکل است .
؟
-
با در آجری پیوند کردن ؛ یا با بزرگان پیوند کردن ؛ از خاندانی توانگر زن گرفتن .
-
پیوند کردن با ؛ زن دادن . زن ستدن از
: فلک در عقد شاهی بند کردش
به یاقوتی دگر پیوند کردش .
نظامی .
|| نظم کردن . مرتب کردن . منظم کردن .
-
پیوند کردن سخن ؛ پرداختن سخن و گفتار
: سخنها براینگونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بند کن .
فردوسی .
- || آغازیدن سخن ؛ به سخن گفتن ابتدا کردن
: سخن سلم پیوند کرد از نخست
ز شرم پدر دیدگان را بشست .
فردوسی .
|| وصله کردن جامه . درپی کردن . پینه کردن . رقعه دوختن برجامه . || بند زدن . رقع. پیوند زدن . چسبانیدن قطعات شکسته ٔ ظرفی یا چینی . || به هم پیوستن . ملحق کردن دو قسمت جداشده رابیکدیگر
: صواب است پیش از کشش بند کرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.
سعدی .