تاب آوردن . [ وَ دَ ](مص مرکب ) صبر. مصابرت . صابری . صبوری کردن . شکیبا بودن . || برخود هموار کردن . رجوع به تاب شود. || تحمل کردن . طاقت آوردن
: تاب دغا نیاورد قوت هیچ صفدری
گر تو بدین مشاهده حمله بری به لشکری .
سعدی .
ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود
اسیر هجر چه تاب شب دراز آرد؟
سعدی .
مگر بر تو نام آوری حمله کرد
نیاوردی از ضعف تاب نبرد.
سعدی (بوستان ).
چو آهن تاب آتش می نیارد
نمیباید که پیشانی کند موم .
سعدی .
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقلام .
سعدی .
باحمله ٔ شمال چه تاب آورد چراغ
با دولت همای چه پهلوزند زغن .
سلمان ساوجی .
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب .
حافظ.
دلم تاب نیاورد چگونه دلت تاب می آورد؟. در درد باید تاب آورد. دلم تاب نیاورد دو روز بمانم زود آمدم . || مقاومت کردن . ایستادگی کردن . رجوع به تاب شود
: بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گر رسم افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن .
فردوسی .
|| ایجاد خلل ، فسادو آشفتگی کردن .
دو رنگی در اندیشه تاب آورد
سرچاره گر زیر خواب آورد.
نظامی .
رجوع به تاب شود.