اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاج

نویسه گردانی: TAJ
تاج . (اِخ ) (الَ ...)کتاب التاج فی اخلاق الملوک تألیف ابی عثمان عمروبن بحرالجاحظ و آن کتابی است در آداب و اخلاق پادشاهان در مطبعه ٔ دارالکتب مصریه بتصحیح احمد زکی پاشا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 667) و ترجمه فارسی آن نیز از طرف کمیسیون معارف بطبع رسیده است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
تاج تاش . (اِ مرکب ) خداوند تاج . (آنندراج ). || خداوند و خواجه . (آنندراج ).
تاج پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پادشاه دوستدار تاج . خواهنده ٔ تاج . تاج خواه . رجوع بهمین کلمه شود : پیر تخت آزمای تاج پرست تاج بنهاد وزیر تخ...
تاج شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) افسر شدن . همچون تاج بر سر قرار گرفتن . مجازاً موجب زیب و زینت شدن . موجب مباهات و افتخار گردیدن : کی شود ع...
تاج شمع. [ ج ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعله ٔ شمع. (غیاث اللغات از مصطلحات ) (آنندراج ) : به مجلس اشک ریزان سر نهادم ز تاج شمع بالین ...
تاج طیب . [ طَی ی ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیروای از ایلات جاکی از طوایف کوه کیلویه ٔ فارس . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان...
تاج فروز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) فروزنده ٔ تاج . شکوه دهنده ٔ خسروان . ارجمند گرداننده ٔ پادشاهی . مجازاً موجب سربلندی : خسرو صاحب القران ، تاج فروز خس...
تاج فلک . [ ج ِف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از خورشید است . (انجمن آرا).
تاج کوه . (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، 60 هزارگزی شمال باختری خوسف 30 هزارگزی شمال خاوری خور. جلگه ، گرم سیر با ...
تاج کوه . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند 118 هزارگزی جنوب خاوری قاین ، کوهستانی سردسیر با 16 تن سکنه . (ف...
تاج زید. [ زَ ] (اِخ ) یکی از معاصرین بهاءالدین ولد: «... خواجه محمد سرزری گفت مرتاج زید را، که من از بهر آن دانستم که فلانی را نان و ع...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۳۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.