تاج
نویسه گردانی:
TAJ
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن الفرکاح . وی یکی از مشاهیر دوران خلیفه ٔ الحاکم بامراﷲ بود. رجوع به تاریخ خلفاء ص 321 شود.
واژه های همانند
۳۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
تاج . (اِخ ) (الَ ...) ابن بنت الاعز. از مشاهیر دوران خلیفه الحاکم بامراﷲ. سیوطی نام ویرا در ذیل احوال الحاکم بامراﷲ بدینسان آرد: در سال 663...
تاج . (اِخ ) (الَ ...) اسماعیل بن ابراهیم بن قریش المخزومی المصری محدث . وی از جعفر الهمدانی و ابن المقیر روایت کند و در رجب سال 694 هَ . ق...
تاج و نیم تاج . [ ج ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به «تاج » و «نیم تاج » شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تاج ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) پادشاهی ده . بزرگ گرداننده . ارجمندکننده : وی بصدای صریر خامه ٔ جانبخش توتاج ده اردشیر تخت نه اردوان . خاقانی .ب...
تاج دار. (نف مرکب ) پادشاه و نگاه دارنده ٔ تاج . (انجمن آرا). کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده ٔ تاج را نیز گویند. (برهان ). دا...
تاج زر. [ ج ِ زَ ] (اِخ ) آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
تاج دوز. (نف مرکب ) آنکه کلاه سقرلاتی دوازده ترک دوزد و آن پوشاک قزلباشان است ... (آنندراج ).
تاج سر. [ ج ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزرگ . گرامی سرور. ارجمند : چو تخت آرای شد طرف کلاهش ز شادی تاج سر میخواند شاهش . نظامی .از پی آن...
تاج بر. [ ب َ ] (اِ مرکب ) معرب تاجور و عرب آنرا جمع بسته و تجاوره استعمال کرده است «عدی ّبن زید» گوید:بعد بنی تبع نخاورةقد اطمأنت بها مرا...