تاج الدین
نویسه گردانی:
TAJ ʼLDYN
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن خطیب گنجه ای (ابن خطیب ) از شعرای دوره ٔ غزنوی است وی از اهالی گنجه و شوی مهستی شاعره ٔ معروف ایران است امیر علیشیر نوائی در مجالس النفائس ص 327 چنین آورده است : ابن خطیب گنجه ای - نام او تاج الدین احمد است معاصر سلطان محمود غزنوی بوده و اشعار خوب دارد و از جمله ٔ اشعار او مناظره ای است که بازن خود مهستی کرده و گویند که پیش از نکاح مهستی رابمجامعت دعوت کرده مهستی در جواب این رباعی گفته :
تن با تو بخواری ای صنم در ندهم
با آنکه ز تو به است هم درندهم
تاری ز سر زلف بخم برندهم
بر آب بخسبم خوش و نم در ندهم .
بعد از آن پسر خطیب با مهستی حیله ای کرد و مکری نمود: کسی پیش او فرستاد نه بنام خود بلکه دیگری ، و مهستی را بنام دیگری رام کرد چون مهستی شب پیش او بر آمد و ابن خطیب از او محظوظ گشت باو گفت :
تن زود به خواری ای جلب در دادی
وز گفته ٔ خویش زود بازاستادی
گفتی خسبم بر آب و نم در ندهم
بر خاک بخفتی و نم اندر دادی .
(مجالس النفائس چ علی اصغر حکمت ). رجوع به احمدبن خطیب در همین لغت نامه شود.
واژه های همانند
۲۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ )صدرالشریعه . رجوع به تاج الدین عمربن مسعود... شود
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) صلایه . حاکم اربل :... هلاکوخان هنگام لشکرکشی به بغداد از راه کرمانشاه رفت و نقاط عرض راه را بباد غارت داد ...
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) ضیاءالملک . از وزرای سلطان ناصرالدین بن محمودبن سلطان شمس الدین التتمش ... در همان اوقات صدرالملک از وزارت م...
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) طغان . جوینی از تاریخ جهانگشا در ترجمه ٔ احوال سلطان محمد خوارزمشاه آرد:... چون بری رسید ناگاه از دیگر جانب ی...
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالباقی بن عبدالمجید مخزومی مکی . رجوع به عبدالباقی ... شود.
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالخالق بن اسدالجوال . رجوع به عبدالخالق ... شود.
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمن ابن ابراهیم ابن سباع بدری فزاری . رجوع به عبدالرحمن ... شود.
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ابراهیم بن الفرکاح . رجوع بعبد الرحمن ... شود.
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد موصلی . رجوع به عبدالرحیم ... شود.
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عبدالغفاربن لقمان کردری . رجوع به عبدالغفار... شود.