اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاج دار

نویسه گردانی: TAJ DʼR
تاج دار. [ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معنی آن ، تاج ازآن دار بوده . (شرفنامه منیری ). لایق دار :
سخن هر سری را کند تاجدار
سری را کند هم سخن تاج دار

تاج مآثر (از شرفنامه ٔ منیری ).


خدیو تاجدارانی و آن کو همچو تیغ تو
دوروئی کرد در ملکت سر او تاج دار افتد.

بدرشاشی (از شرفنامه ٔ منیری ).


نباشد چو تو هیچ شه تاجدار
که بادا سر دشمنت تاج دار.

(مؤلف شرفنامه ٔ منیری ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تاج دار. (نف مرکب ) پادشاه و نگاه دارنده ٔ تاج . (انجمن آرا). کنایه از پادشاه است و نگاهدارنده و محافظت کننده ٔ تاج را نیز گویند. (برهان ). دا...
تاجدار فلک . [ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید است : تو تاجبخش جمع سلاطین و همچو من سلطان تاجدار فلک طوقدار توست .خاقانی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.