اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاجر

نویسه گردانی: TAJR
تاجر. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ۞ بازرگان . (دهار) (منتهی الارب ). سوداگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عَجوزْ. (منتهی الارب ). رَقاحی ّ. (اقرب الموارد). آنکه خرید و فروش کند برای سود کردن :
باد همچون دزد گردد هر سوئی ۞ دیباربای
بوستان آراسته چون کلبه ٔ تاجر شود.

منوچهری .


جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوة
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب .

خاقانی .


آن شنیده ستی که وقتی تاجری ۞
در بیابانی بیفتاد ۞ از ستور.

گلستان .


تاجر ترسنده طبع شیشه جان
در طلب نی سود بیند نی زیان .

مولوی .


گفت کای تاجران راهروان
که خرد مرکبی جوان و دوان .

محمد خوافی .


|| می فروش . || دانای کار. || ناقه ای که خریدار گیر باشد. کاسد ضد آن . (منتهی الارب ). رجوع به بازارگان و بازرگان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) پیرنیا آرد: پارسیها داریوش را تاجر... خوانند... چه او در هر کاری چانه میزد... (ایران باستان ج 2 ص 1471).
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: بازرگان bāzargān، بهاگر bahāgar (دری) کارداک kārdāk (پهلوی). خاکر xākar (سغدی: خواکر xvākar) فانکو آدینات 091636...
تاجر خیل . [ ج ِ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی است در هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 125).
تاجر مکی . [ ج ِ رِ م َک ْ کی ] (اِخ )نام مردی ترسا. (آنندراج ). رجوع به تاجر مکی شود.
کانی پنکه تاجر. [ پ ُ ک ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در پانزده هزارگزی باختر بوکان 15هزارگزی...
تعجر. [ ت َ ع َج ْ ج ُ ] (ع مص )باشکن شدن شکم . (تاج المصادر بیهقی ). نورد گرفتن شکم از فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعکن...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.