تار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات ). ریسمان پارچه که در طول واقع شده است ، و آنکه در عرض واقع میشود پود است . (فرهنگ نظام ). رشته و ریسمان و نخ . (آنندراج ). تار پود را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تار و تاره و تان و تانه ، ضد پود. (فرهنگ رشیدی ). تنسته ٔ جامه که ضد پود است و آنرا تان و تاره و فرت نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ): سدی ؛ تار جامه . سدات ؛ تار جامه . حابل ، تار و نابل ، پود بود. (منتهی الارب )
: ز یزدان و از ما بر آنکس درود
که تارش خرد باشد و داد پود.
فردوسی .
بیاموختشان رشتن و تافتن
بتار اندرون پود را بافتن .
فردوسی .
ز دیبای زربفت رومی دویست
که گفتی ز زر جامه را تار نیست .
فردوسی .
نیازرد یک موی گیو از تنش
ندرّید یک تار پیراهنش .
فردوسی .
چو پیران بیامد بنزدیک رود
سپه بد پراکنده چون تار و پود.
فردوسی .
از این گونه لشکر سوی کاسه رود
برفتند بی مایه و تار و پود.
فردوسی .
دگر خواسته هرچه آورده بود
ز اندک ز بسیار ازتار و پود.
فردوسی (از شرفنامه ٔ منیری ).
وز او باد بر شاه گیتی درود
کز او خیزد آرام را تار و پود.
فردوسی (از شرفنامه ٔ منیری ).
هوا پود شد برف چون تار گشت
سپهدار ازآن کار بیچار گشت .
فردوسی .
هر یکی را درخور خدمت ثباتی داد خوب
خلعتی کو را بزرگی پود بود و فخر تار.
فرخی .
مملکت را ملک چنین باید
تا بود کار ملک راست چو تار.
فرخی .
آن تنگ دهان تو ز بیجاده نگینی است
باریک میان تو چو از کتّان تاریست .
فرخی .
گلها کشیده اند بسر بر کبودها
نه تارها پدید بر آنها نه پودها.
منوچهری .
خدایگانا چون جامه ایست شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص
281).
سپاهسالار نیک احتیاط کرده بود تا کسی را رشته ٔ تاری زیان نشد. (تاریخ بیهقی ). نخست آنچه آوردند می کردند تا جمله پیش سلطان آوردند چنان که رشته ٔ تاری ازبرای خود بازنگرفت . (تاریخ بیهقی ).
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت
مر حکمت را معنی پود است و سخن تار.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران 1307 هَ . ش . ص 193).
بیارد سوی بوستان خلعتی
که لؤلوش پود است و پیروزه تار.
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 199).
تنت چو پیرهنی بود جانْت را واکنون
همه گسسته و فرسوده گشت تارش و پود.
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 91).
میوه ٔ او را نه هیچ بوی و نه رنگ است
جامه ٔاو را نه هیچ پود و نه تار است .
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 5).
جز از عذر و جفا هرچندگشتم
ندیدم کار او را پود و تاری .
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 443).
بحله ٔ دین حق در پود تنزیل
به ایشان بافت از تأویل تاری .
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 425).
تَنْت چو تار است ، جانْت پود، تو جامه
جامه نماندچو پود دور شد از تار.
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 165).
من نپسندم ترا بپود کنون
چون نپسندی همی بتار مرا.
ناصرخسرو.
آنچه دانا گوید آنرا لفظ و معنی پود و تار
وآنچه نادان گوید آنرا هیچ پود و تار نیست .
ناصرخسرو.
تا تن بغم عشق تو نابود شده ست
تن تار بلا و رنج را پود شده ست .
ابوالفرج رونی .
بخت رمیده را نتوان یافت چون توان
زآن تار کآفتاب تند پود و تار کرد.
خاقانی .
کتف کوتاه را ردا بافد
که زراندود تار بندد صبح .
خاقانی .
چون بدین زودی کفن می بافت او را دست چرخ
کاشکی در بافتن من تار او را پودمی .
خاقانی .
رشته ٔ جانت ز غم یک تار ماند
شکر کن کآن تار نگسستی هنوز.
خاقانی .
نساج نسبتم که صناعات فکر من
الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند.
خاقانی .
زآن مقنعه کآن شاه به بهرام فرستاد
یک تار بصد مغفر رستم نفروشم .
خاقانی .
وشی جامه ای داشتی هفت رنگ
چو گل تار و پودش برآورده تنگ .
نظامی .
جامه ٔ تن چاک شد تاری ز پیراهن ببخش
کز چنان رشته توان پیوند کرد این چاک را.
جامی .
کای که وقتی پنبه بودی در کتو
وقت دیگر ریسمان بودی و تار.
نظام قاری .
تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد.
صائب .
|| آنچه از آهن و برنج و نقره و طلا و مانند آن سازند. (از آنندراج ). فلز خیلی باریک کرده مثل مو و ابریشم . (فرهنگ نظام ). تار ساز. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تار ساز چون چنگ و طنبور و قانون و امثال آن . (آنندراج ). محمد معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرد: از اوستا: تثره
۞ (قیاس شود با هندی باستان : تانتره
۞ = رشته ، طناب ). مؤلف فرهنگ نظام آرد: اگر تار فلزی روی ظرف مجوفی کشیده شود و بامضرابی به آن تارها بزنند صدای ساز میدهد. یکی از اقسام ساز ایران را برای این تار می گویند که روی آن تارهای فلزی کشیده شده است ، این لفظ در سنسکریت «تره »است : رود؛ ... تاری که بر روی سازها کشند. (برهان )
: وآن هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هر تار ازو طوبی شمر صد میوه هر تا ریخته .
خاقانی .
تار که بربربط ناهید بست
زنگ که بر محمل خورشید بست ؟
جامی (تحفة الاحرار).
تار از رگهای جان بستیم بر قانون درد
میزند خوش ناخنی در سینه ٔ افغان ما.
ظهوری (از آنندراج ).
دیدیم بسی ناخوشی از محتسب اما
نی تار بریدیم و نه مضراب شکستیم .
طالب آملی (از آنندراج ).
آتش می تیره سازد شعله ٔ آواز را
بر کدوی باده باید بست تار ساز را.
غنی (از آنندراج ).
|| تار ابریشم . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری )
: تن چو تار قز و بریشم دار
ناله زین تار ناتوان برخاست .
خاقانی .
زهره شد از چنگ پرآوازه اش
تار بریشم ده شیرازه اش .
جامی (تحفةالاحرار).
|| رشته ٔ ریسمان
: آن ساعدی که خون بچکدزو ز نازکی
گر برزنی بر او بر، یک تار ریسمان
۞ .
خسروی .
هرچندرستم است
۞ درآید ز سهم تو
دشمن بچشم سوزن چون تار ریسمان .
سوزنی .
-
مثل تار ریسمان ؛ بسی لاغر
: چون تار ریسمان تن او شد نزار و من
بسته کجا شوم بیکی تار ریسمان ؟
وطواط (از امثال و حکم ج 3 ص 1416).
|| مطلق رشته . نخ .
-
تار سبحه ؛ رشته ٔ تسبیح . (آنندراج ).
-
تار شمع ؛ رشته ٔ درون شمع که برافروزند. (آنندراج ).
- تار طراز
: بجهدگر بجهانی ز سر کوه بکوه
بدود گر بدوانی ز بر تار طراز.
منوچهری .
برکشد تار طراز عنبرین از کام خویش
چون برآرد عنکبوت از کام خود تار طراز.
منوچهری (در صفت قلم ).
رجوع به تراز شود.
-
تار عنکبوت ؛ هریک از رشته های باریک که عنکبوت یک بار از دهان بیرون دهد. لعابی باریک که عنکبوت بدان خانه تَند. کارتنک . رشته و نخ که عنکبوت کند خانه ساختن خود را. رشته ای که عنکبوت از لعاب خود کند: ختیعور؛ تار عنکبوت مانندی که از هوا فرودآید در سختی گرما و نیست گردد. (منتهی الارب )
: جز مر ترا بخدمت اگر تن دوتا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان .
فرخی .
در حصن آهنین به امان باشد آنکه بست
از عنکبوت هیبت تو بر میان دو تار
در پیش اژدهای دمان در محاربت
بر تار عنکبوت دواسبه روَد سوار.
سوزنی .
چشمم چو غار و اشک برو تار عنکبوت
کرده در آن خیال تو چون مصطفی مقر.
قاآنی .
-
تار گوهر ؛ رشته و نخی که دانه های تسبیح یا مروارید و غیره را از آن گذرانند. سلک . (آنندراج )
: شد رشته ٔ جان من یک تار مگر روزی
در عقد بکار آید این تار که من دارم .
خاقانی .
دو فتوح است تازه در یک وقت
دو لطیفه ست سفته در یک تار.
خاقانی .
-
مثل تارعنکبوت ؛ بسیار نحیف . (امثال و حکم ج
3 ص
1416). رجوع به تار عنکبوت شود.
- امثال
: درِ جیبش را تار عنکبوت گرفته است ؛ زمانی دراز است که نقدی در جیب ندارد. (امثال وحکم ج
2 ص
783).
-
تار فغان (اضافه ٔ استعاری ) ؛ افغان تشبیه به تار شده
: بیدلم تار فغانم نگسلد
رشته ٔ آه از زبانم نگسلد.
طالب آملی (آنندراج ).
-
تار موی ؛ (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). تار زلف و گیسو. (آنندراج ). یک موی از دسته ٔ موی زلف
: که نازارد از کینه یک تار موی
بر آن سرو سیمین بر ماهروی .
فردوسی .
بنده و فرزندان و هرکس که دارد بفدای یک تار موی خداوند باد که سعادت بندگان آن باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
483).
بنده در راه مدحت تو همی
بر رهی همچو تار موی رود.
سوزنی .
داد دستاری بحسان اندرویک تار موی
بهتر از دستار و دستار از خراج مصر و شام .
سوزنی .
ندهیم تار مویی که میان جان ببندم
نه غلام عشقم ای جان چه کمر دریغ داری ؟
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 876).
تار مویم بمن نمود سپید
زین نمودن غمان من بفزود.
خاقانی .
از تب چو تار موی مرا رشته ٔ حیات
وآن موی همچو رشته ٔ تب بر بصد گره .
خاقانی .
برده رونق به تیزبازاری
تار زلفش ز مشک تاتاری .
نظامی .
شود بر حصاری بیک تار موی .
نظامی .
چه دیدم تیزرایی تازه رویی
مسیحی بسته در هر تار مویی .
نظامی .
می نماند در جهان یک تار مو
کل شی هالک الا وجهه .
مولوی (مثنوی چ علأالدوله ص 400).
هیچکس در ملک او بی امر او
درنیفزاید سر یک تار مو.
مولوی (مثنوی ایضاً ص 512).
بعنایت الهی یک تار موی از دست مبارک ایشان متغیر نگشته بود. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ کتابخانه ٔ مؤلف ص
169).
شد لیلی را درون ز غم شاد
وآن نامه ز جیب خویش بگشاد
پیچید در آن به آرزویی
برگ کاهی و تار مویی
یعنی زآن روز کز تو فردم
چون مو زارم ، چو کاه زردم .
جامی (لیلی و مجنون ).
|| تار نقاب . (آنندراج )
: نازم به آتشین نگه خود که بارها
چون تار زلف تار نقاب از رخ تو ریخت .
طالب آملی (آنندراج ).
|| تا مخفّف تار است . رجوع به تاشود. || ساز ایرانی
۞ و آن دارای پنج سیم است که با زخمه نوازند و بر کاسه ٔ آن پوست بره ٔ تنک کشیده باشد. سازی ایرانی از ذوات الاوتار. آلتی موسیقی است که اختراع آن را ایرانیان کرده اند، و سه تار و ویلن را به تقلید تار ساخته اند. تار عبارت است از کاسه ای از چوب توت ، و بدنه و دسته ٔ تار از چوب فوفل و گردوی کهنه و پوست بره ٔ تودلی بر روی کاسه می کشند و روی دسته را با استخوان پای شتر می بندند و خرک روی کاسه را از شاخ گوزن می گذارند و سپس شش سیم ، سه تای آن زرد و سه تا سفید، از خرک تا دسته می کشند و از روده ٔ گوسفند بیست وپنج پرده به آن می بندند و با مضراب می نوازند. از معاریف استادان تارساز اخیر، مرحوم یحیی و مرحوم استاد فرج اﷲ بودند.
سابقه ٔ تاریخی تار: روح اﷲ خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی ایران آرد: تار در لغت بمعنی رشته است و در آلات موسیقی همانست که به اصطلاح امروزسیم گفته میشود و پیشینیان آنرا وتر می نامند. هیچ سازی نیست که از آن بی بهره باشد مگر آلات بادی که در آنها فشار هوا موجب ارتعاش و تولید صوت می شود. معلوم نیست از چه زمان این نام بسازی که امروز در دست ماست اطلاق شده است ، تنها در شعر فرخی سیستانی در ردیف غژو نزهت که نام دو آلت موسیقی است بکار رفته است
: هر روز یکی دولت و هر روز یکی غژ
هر روز یکی نزهت و هر روز یکی تار.
آنچه مسلم است ما تا دوره ٔ صفویه سازی بنام و شکل تار امروزی نداشته ایم زیرا در نقاشی های آن دوره هم اثری از آن دیده نمی شود،در صورتی که در مجلس بزم تالار چهل ستون اصفهان کمانچه و عود و سنتور را می بینیم . ساز دیگری در ایران بنام طنبور سابقه ای بسیار قدیم دارد که فارابی نیز از آن نام می برد و در اشعار شاعران پیشین ایران هم ذکر آن رفته است ، چنانکه منوچهری دامغانی گوید
: بیاد شهریارم ، نوش گردان
ببانگ چنگ و موسیقار و طنبور.
و همچنین در جای دیگر سروده است
: خنیاگرانْت ، فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
و ناصرخسرو گوید
: آن یکی برجهد چو بوزنگان
پای کوبد بنغمه ٔ طنبور.
بعضی گویند تار، همان بربط باستانیست که بعدها عود نامیده شده است : دراین که عود و بربط یکیست شکی نمی باشد ولی تار به طنبور بیشتر شباهت دارد تا به عود و بربط. در قدیم دو نوع طنبور بوده است : طنبور خراسانی و طنبور بغدادی . این ساز دو سیم داشته و مضرابی بوده که با انگشتان دست راست نواخته می شده و هم اکنون در کردستان معمولست ، حتی در تهران یکی از قضات محترم دادگستری که شاید نخواهد نامش را ذکر کنم این ساز را در نهایت خوبی می نوازد و نواهای قدیم موسیقی کرد را که خود بحث جداگانه ایست در کمال زیبایی اجرا می کند... برخلاف عود که دسته ای کج دارد، دسته ٔ طنبور راست و بلند است و مانند تار، پرده بندی می شود ولی عده ٔ پرده های آن کمتر است . شکل طنبور همه جا در نقاشیهای قدیم بخصوص در مینیاتورها دیده میشود و کاسه ٔ آن از چوبست و دهانه ٔ آن هم پوست ندارد مثل سه تار، ولی کاسه اش بزرگتر است بشکل یک نصفه ٔ خربوزه . بنظر چنین میرسد که سه تار از نوع طنبور بوده است با این تفاوت که طنبور را با چهار انگشت دست راست (بدون شست ) بصدا می آورند ولی در سه تار، ناخن سبابه عمل مضراب را انجام میدهد. تصور می کنم چون صدای سه تار کم بوده است کاسه ٔ این ساز را بزرگتر کرده و روی آن پوست کشیده اند و با مضراب فلزی نواخته اندتا طنین آن بیشتر شود. وجه تسمیه ٔ سه تار معلومست زیرا در اول سه سیم داشته و بعدها یک سیم به آن اضافه شده است
۞ ، هنوز هم برخی ازاهل فن آنرا سه سیم مینامند. سیمهای تار هم اقتباس از سه تار است منتها برای اینکه صدا قویتر شود سیمهای اول و دوم (زرد و سفید) را جفت بسته اند و پنج سیم پیدا کرده است و سیم ششم چنانکه معروفست بعدها به وسیله ٔ غلامحسین درویش از روی سه تار، به آن اضافه شده است . اینکه شهرت دارد ابونصر فارابی مخترع تار بوده است حکایتی بیش نیست و سند تاریخی ندارد. در دوره ٔ صفویه از نوازنده ای بنام استاد شهسوار چهارتاری نام برده اند و معروفست که شیخ حیدر (وفات
898 هَ . ق .) که یکی از مؤسسین این سلسله است مخترع چهارتار است . همچنین گویند شخصی بنام رضاءالدین شیرازی شش تار را اختراع کرده است . در دوره ٔ قاجاریه تار یکی از ارکان موسیقی ایران شده است ... «اوژن فلاندن » آنرا چنگ نامیده است و این نامگذاری مناسب نیست زیرا چنگ از سازهای بسیار قدیم مشرق زمین و ایرانست که در نقش برجسته ٔ طاق بستان کرمانشاه هم نمونه ٔ آن موجود است . در آنجا چنگ قدیم بخوبی دیده میشود که بسبک هارپ اروپایی ولی ساده تر با هر دو دست نواخته میشود ولی تار غیر از چنگ است . ساز دیگری هم از نوع طنبور و سه تار در ایران داریم که دوتار نامیده میشود و در میان ترکمن های دشت گرگان نیز معمولست
۞ . شاید بتوان در قفقاز که نوعی از تار بسیار معمولست سابقه ٔ قدیمتری برای تار پیدا کرد. تار در میان آلات مضرابی از همه خوش آهنگتر است و هرچند نواقصی دارد چنانکه پوست آن در اثر تغییر هوا باعث کم و زیاد شدن صدا میشودو سیمها چون نازک است زودبزود پاره میگردد و دسته ٔ بلند آن نواختن و مخصوصاً نوت خوانی را مشکل می کند ولی چون سازهای مضرابی اروپایی مانند ماندولین و گیتارو بالالایکا صدایشان خشک است و لطف صوت تار را ندارد،هنوز سازی نتوانسته است جانشین آن بشود و برای موسیقی ما و نشان دادن حالات مخصوص آن بهترین اسباب است که دارای آهنگی مطلوب و طنین خوبیست و اگر نوازنده بامهارت و خوش سلیقه باشد تأثیر بسیار در شنونده دارد... (سرگذشت موسیقی ایران صص
144 -
148).
مشهورترین استادان نوازنده ٔ تار در عصر اخیر:
1- آقا علی اکبر: در دربار ناصرالدین شاه میزیست و مورد محبت شاه بود.
2- آقا غلامحسین : برادرزاده و شاگرد علی اکبر که او هم مانند عمویش در دربار ناصرالدین شاه مورد توجه و علاقه ٔ مخصوص شاه بود.
3- نعمت اﷲخان معروف به اتابکی که در کرمان در دستگاه فیروز میرزا نصرت الدوله بود و سپس به تهران آمد و بدستگاه اتابک منتقل شد.
4- یوسف خان صفایی : بسبب انتساب با ظهیرالدوله بیوسف خان ظهیرالدوله ای معروف شد.
5- محمدعلی خان مستوفی .
6- میرزا حسن فرزند آقا علی اکبر.
7- میرزا عبداﷲ فرزند آقا علی اکبر و شاگرد آقا غلامحسین .
8 - حسینقلی فرزند آقا علی اکبر و شاگرد آقا غلامحسین و میرزا عبداﷲ.
9- اسماعیل قهرمانی .
10- سیدمهدی دبیری .
11- علی اکبر شهنازی فرزند و شاگرد حسینقلی . رجوع شود به کتاب سرگذشت موسیقی ایران تألیف روح اﷲ خالقی صص
98 -
144. || میانه ٔ سر یعنی تارک سر که آن مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). میان سر یعنی فرق سر، در این صورت مخفف تارک است . (آنندراج ).میان سر. (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تارک . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تارک سر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). فرق سر و تارک سر. (انجمن آرا) (برهان ). کلال . چکاد. هباک . تالا (بلهجه ٔ افغانی ): فرق ؛ تار سر که راهی است میان موی سر. مفرق ؛ تار سر که فرق جای موی سر است . قبص ؛ بزرگ شدن سر، یا تار سر.رماعة. (منتهی الارب )
: زدن مرد را تیغ
۞ بر تار خویش
به از بازگشتن
۞ ز گفتار خویش .
ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص
123).
تبیره سیه کرده و روی پیل
پراکنده بر تار اسبانْش نیل .
فردوسی .
ای سر اولاد مصطفی که ز ایزد
تاج شرف داری و کرامت بر تار.
سوزنی .
آن کز خط فرمانْش برون برد سر پای
گردد تنش آزرده و تا تار شکسته .
سوزنی .
اگر صبوح کند کاج باشد و مطراق
همی زنندش چندانکه بشکند سرو تار.
سوزنی .
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شدز دبوسش ز پای تا تارم .
سوزنی .
و رجوع به تارک شود.