اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تار

نویسه گردانی: TAR
تار. (اِ) نام درختی مشابه درخت خرما. به این معنی مفرس تار ۞ است که به تای ثقیل هندی است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). رجوع به انجمن آرا شود. آبی از آن حاصل کنند که نشأه ٔ شراب دهد. (برهان ) (انجمن آرا). درختی است شبیه بدرخت خرما که از آن آبی حاصل کنند که نشاء و دردسر آورد، اکثر در ملک هندوستان یافت شود وشرح آن در ذیل لغت تال مرقوم خواهد شد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به تال (درخت ) شود. || بمعنی ریزه ریزه و پاره پاره . (برهان ). تارتار بمعنی ریزه ریزه نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم
کرد مه روی او طره ٔ شب تارتار.

خاقانی .


رجوع به تارتارشود. || در ترکی بمعنی تنگ است که ضد فراخ باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۳ ثانیه
تعر. [ ت َ ] (ع مص ) بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تعر. [ ت َ ع َ ] (ع اِ) اشتعال جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
طار. (اِ) نوعی از ماهی است که در خلیج فارس صید کنند و مأکول اللحم است .
طار. (اِخ ) کوهی است در بطن السلمی از سرزمین یمامه . (معجم البلدان ).
طار. (اِ) داریه زنگی . (دورویه ٔ زنگوله دار) ۞ .
طعر. [ طَ ] (ع مص ) آرامش با زن . || اجبار قاضی کسی را بر حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.