تار
نویسه گردانی:
TAR
تار. [ تارر ] (ع ص ) فربه وباگوشت . || مرد غریب بعیدالوطن . || ضعیف و سست از گرسنگی و جز آن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تعر. [ ت َ ] (ع مص ) بانگ برزدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تعر. [ ت َ ع َ ] (ع اِ) اشتعال جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
طار. [ طارر ] (ع ص ) غُلام طارّ؛ کودک نوخط. (منتهی الارب ). مرد سبلت دمیده . (مهذب الاسماء).
طار. (اِ) نوعی از ماهی است که در خلیج فارس صید کنند و مأکول اللحم است .
طار. (اِخ ) کوهی است در بطن السلمی از سرزمین یمامه . (معجم البلدان ).
طار. (اِ) داریه زنگی . (دورویه ٔ زنگوله دار) ۞ .
طعر. [ طَ ] (ع مص ) آرامش با زن . || اجبار قاضی کسی را بر حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).