تاراج بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به یغما بردن . چاپیدن .
- به تاراج بردن
: سوی کاخ شه سر نهادند زود
به تاراج بردند از آن هرچه بود.
اسدی (گرشاسبنامه ).
چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج
ور وسمه کنی بر ابروی زشت
چون سبزه بود بروی انگِشت .
امیرخسرو.
رجوع به تاراج شود.