اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تاراج دادن

نویسه گردانی: TARʼJ DʼDN
تاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).
یکی را دست شاهی تاج داده
یکی صد تاج را تاراج داده .

نظامی .


نوای بلبل و آوای دراج
شکیب عاشقان را داده تاراج .

نظامی .


... و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده و او را موقوف کرده . (جهانگشای جوینی ).
سپه کشیدن نوفل بدان نمی ارزد
که عشق تاختن قیس را دهد تاراج .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- به تاراج دادن :
همه بومهاشان بتاراج داد
سپه را همه بدره و تاج داد.

فردوسی .


سراپرده ٔ اوبتاراج داد
به پرمایگان بدره و تاج داد.

فردوسی .


بتاراج داده کلاه و کمر
شده روز تار و نگون گشته سر.

فردوسی .


همه زابلستان بتاراج داد
مهان را همه بدره و تاج داد.

فردوسی .


به تاراج داد آن همه خواسته
شد ازخواسته لشکر آراسته .

فردوسی .


همه گنج او را بتاراج داد
بلشکر بسی بدره و تاج داد.

فردوسی .


بتاراج داد آنکه آورده بود
نپیچید از آن بد که خود کرده بود.

فردوسی .


بتاراج داد آنکه بودش بشهر
بدان تا یکایک بیابند بهر.

فردوسی .


دو فرزند او را بر آتش نهاد
همه چیز ایشان بتاراج داد.

فردوسی .


به تاراج داد آنهمه خواسته
هیونان و اسبان آراسته .

فردوسی .


مال بصد خنده به تاراج داد
رفت و بصد گریه بپا ایستاد.

نظامی .


... و نیالتکین فایقی و دیگر قواد و امرا به استقبال او روان شدند چون در مجلس او قرار گرفتندهمگنان را محکم ببست و اموال و مراکب و اسلحه همه بتاراج بداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 178).
بیک هفته نقدش به تاراج داد
بدرویش و مسکین و محتاج داد.

(بوستان ).


سعدی چمن آن روز بتاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد.

سعدی .


چو مقبل رم خورد زافغان محتاج
دهد غوغای ادبارش بتاراج .

امیرخسرو.


رجوع به تاراج شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.