اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تازه

نویسه گردانی: TAZH
تازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
تازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 8هزارگزی شمال کرمانشاه و یکهزارگزی سرخه لیزه واقع است ....
تازه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) تازه کردن کار باغ و جز آن . (آنندراج ). نوسازی . تجدید کردن چیزی :کند داغ کهن را تازه کاری عجب فصلیست فص...
تازه قلعه . [ زَ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بخش بوکان شهرستان مهاباد است که در 17500گزی شمال باختری بوکان و 11000گزی جنوب باخ...
تازه قلعه . [ زَ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه است که در 34هزارگزی باختر مراغه و 7هزارگزی باختر شوسه ٔ مرا...
تازه قلعه . [ زَ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه است که در 6500گزی شمال خاوری نقده و در مسیر شوسه ٔ نقده به...
تازه قلعه . [ زَ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جرگلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد است که در 50هزارگزی شمال خاوری مانه و 5هزارگزی خاور شوسه ...
تازه رویی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) تازگی و نیکویی صورت . (ناظم الاطباء). خوشرویی . شادی . جوان سیمایی . گشاده رویی . بشاشت . نَضْرة. (منتهی الار...
تازه روحی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) در این شعر سوزنی ظاهراً بمعانی شادجانی ، روح را شاد و خوش داشتن ، روح را بشاش کردن و سبک روحی آمده است...
تازه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) باطراوت شدن . خرم شدن . شکفته و خرم شدن . تازه گشتن . تازه گردیدن : وز آن روی دارا بیامد براه جهان...
تازه عروس . [ زَ / زِ ع َ ] (اِ مرکب ) دختری که تازه بخانه ٔ شوی رفته باشد. نوبیوگ : در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی .نظامی .
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۳ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.