تازه رو. [ زَ
/ زِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). مجازاً، خوشرو. شکفته . شادمان . تازه روی . سرفراز. خرم و باطراوت
: بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.
فردوسی .
سراسر بدرگاه او آمدند
گشاده دل و تازه رو آمدند.
فردوسی .
بوقت عطا خوش خوئی تازه روئی
بروز وغا پردلی کامرانی .
فرخی .
کریم است و آزاده و تازه روئی
جوان است و آهسته و باوقاری .
فرخی .
مرد آن بود که روز بلا تازه رو بود
ورنه بگاه شادی ناید ز کس فغان .
جمال الدین عبدالرزاق .
همچو آیینه از نفاق درون
تازه روی و سیه جگر مائیم .
خاقانی .
تازه رویان آفرینم ، زآفرین او چنانک
بارخ هر یک نهانه عشق بازد هر زمان .
خاقانی .
چه دیدم تیزرائی تازه روئی
مسیحی بسته در هر تار موئی .
نظامی .
پیکری چون خیال روحانی
تازه رویی گشاده پیشانی .
نظامی .
تازه رویی چو نوبهار بهشت
کش خرامی چو باد بر سر کشت .
نظامی .
شبروان را شکوفه ده چو چراغ
تازه رو باش چون شکوفه ٔ باغ .
نظامی .
همی کرد با تازه رویان نشاط.
نظامی .
مقصد صدقی که صِدّیقان در او
جمله سرسبزند و شاد و تازه رو.
مولوی .
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را.
سعدی .
خلق هشتم ، بشره و تازه رویی ، قال النبی (ص ) «کل معروف صدقه ان من المعروف تلقی اخاک بوجه طلق و ان تفرغ دلوک فی اناء اخیک » و سالک را چون بسبب دوام اکتحال ببصیرت او بمطالعه ٔ جمال ازلی و ملاحظه ٔ جمال لم یزلی همواره مداد فیض قدس به دل و جانش رسد هرآئینه اثر آن در سیمای او ظاهر بود و پیوسته بشاش و تازه رو باشد. (نفایس الفنون چ میرزا احمد خونساری ، قسم اول ، مقاله ٔ سوم در علم تصوف ص
165). اشعریان ، انصار و یاران من اند و تازه رویان و خوب رویان اند. (تاریخ قم ص
275).
زمین خشک ابر تازه رو را از هوا گیرد
غبارآلود قدر دیده ٔ نمناک میداند.
صائب (از آنندراج ).
صد بهار تازه رو را سرد شد شمع مزار
می کشد از چشمه سار خضر آب آزادگی .
صائب (ایضاً).
رجوع به تازه روی و تازه رویی شود.