تازه گرداندن . [ زَ
/ زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تازه گردانیدن . تازه کردن . تجدید کردن . احیا کردن . پس از منسوخ بودن از نو معمول داشتن
: بکفرش زاول ایمان آرد آنگه
چو ایمان گفتی ، ایمان تازه گردان .
خاقانی .
|| خرم کردن . باصفا کردن
: و گروهی گفته اند که وی [ روی نیکو ]... باران رحمت است که روضه ٔ معرفت را تازه می گرداند. (نوروزنامه ٔ منسوب بخیام ). || خوش کردن . شاد کردن
: بداودی دلم را تازه گردان
زبورم را بلندآوازه گردان .
نظامی .
|| لطیف و باطراوت کردن
: شراب ... گونه ٔ رو سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند. (نوروزنامه ٔ منسوب بخیام ). || آباد کردن . عمران کردن . بارونق کردن
: نباید که باشد جز او شاه روم
که او تازه گرداند آن مرز و بوم .
فردوسی .
رجوع به تازه و ترکیبات آن و تازه گردانیدن شود.