تافته گشتن . [ ت َ
/ ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشمناک گشتن . تافته شدن
: چون موفق شنید که عمرو تافته گشت و قصد کرد که بنفس خویش به شیراز آید. (تاریخ سیستان ).
گرنه هوا خشمناک و تافته گشته ست
گرم چرا شد چنین چو تافته کانون .
ناصرخسرو.
|| غمگین گشتن . دل آزرده شدن . نگران شدن . مضطرب شدن . پریشان گشتن
: پس چون بعد از آن برپای خاستی [ آدم ] آواز فرشتگان نتوانستی شنید سخت غمگین شد و تافته گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته .
فردوسی .
چون بر او چیپال شاه هندوستان خبر یافت ، تافته گشت [از آمدن محمود غزنوی ] و رسول فرستاد سوی امیرمحمود که اگر این عزم را بیفکنی ... پنجاه فیل خیاره بدهم . (زین الاخبار گردیزی ). || برافروخته شدن از حرارت . گرمی یافتن . گرم شدن
: چون گشت هوا تافته از آتش حمله
جز سایه ٔ تیغ تو نباشد زبر فتح .
مسعودسعد.