تاق
نویسه گردانی:
TAQ
تاق . (اِ) تاغ . (فرهنگ نظام ). تاغ است و آن هیزمی باشد که آتش آن بسیار بماند. (برهان ). رجوع به تاخ و تاغ و لسان العجم شعوری و فرهنگ نظام شود. || در لهجه ٔ گناباد خراسان تاک را گویند.
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
طاق تاجکی . [ ق ِ ج َ ] (اِخ ) ظاهراً نام طاقی و دروازه ای بوده است به ری چه در کتاب النقض آمده است : و در شهر ری خادم و ابوالقاسم عبود...
طاق خضراء. [ ق ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی طاق بازیچه رنگ است که آسمان باشد. (برهان ). آسمان : کیمخت سبز آسمان دارد ادیم بیکر...
طاق مقرنس . [ ق ِ م ُ ق َ ن َ ] (اِخ ) صفه ٔ حضرت سلیمان علیه السلام . (برهان ) : رنگین تو کنی کمان شیطان چون طاق مقرنس سلیمان . خاقانی . || ...
قارلق طاغ .[ ل ِ ] (اِخ ) کوهی است در آسیای صغیر در ایالت ادرنه در شهرستان کوملجنه و در شمال غربی آن شهرستان از شرق به غرب به طول 25ه...
قارلق طاغ . [ ل ِ ] (اِخ ) کوهی است در قسمت غربی مغولستان و در منتهای سلسله جبال تیان شان و در میان 91 درجه و 30 دقیقه و 93 درجه ٔ طول ش...
طاق افتادن. به نهایت بی طاقتی رسیدن: نَقش می بَستَم که گیرَم گوشهای زان چَشم مَست طاقَت و صَبر از خَمِ اَبروش طاق افتاده بود حافظ
طاق محامل . [ ق ِ م َ م ِ ] (اِخ ) محلی در کوفه بوده است . اقبال آشتیانی ذیل احوال مؤمن الطاق آرد:چون در طاق محامل در کوفه دکان صرافی ...
مؤمن طاق . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) مؤمن الطاق . ابوجعفر محمدبن نعمان . رجوع به مؤمن الطاق و کتاب النقض ص 481 شود.
طاق و ترنب . [ ق ُ ت ُ رُمْب ْ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به طاق و طارم شود.
طاق و طارم . [ ق ُ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است : نقل است که یک شب هارون الرشید فضل برمکی را که یکی از مقربان بود گفت که امشب...