اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تام

نویسه گردانی: TAM
تام . (ص ) بمعنی بسیار کم و بغایت اندک . (از برهان ). و رجوع به انجمن آرا و آنندراج و شرفنامه ٔ منیری و فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباءشود. بمعنی اندک بزبان طوس لیکن مشهور سوتام است . (فرهنگ رشیدی ). و آنرا سوتام نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). || ناتوان و ضعیف . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
تام میررحمان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندگلی بخش سرخس شهرستان مشهد. در ده هزارگزی جنوب باختری سرخس و هفت هزارگزی شمال شوسه ٔ عم...
طام . [ مِن ْ ] (ع ص ) بحر طام و بحر طامی ؛ دریائی پر. (مهذب الاسماء). بحر غزیر.
طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش...
طعم . [ طَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعمه طعماً و طعاماً؛ خورد آن را. (مجمل اللغه ). خوردن آب را. یقال : طعم الماء....
طعم . [ طَ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیکوحال در خورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طعم . [ طُ ] (ع اِ) خوردنی . یقال : فلان قل طعمه ؛ ای اکله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعام است .(فهرست مخزن الادویه ). || طعمه ٔ مرغ . (غی...
طعم . [ طُ ] (ع مص )چشیدن . || قادر شدن بر چیزی . یقال : طعم علیه طعماً. توانستن . || مغز بهم رسانیدن استخوان . || و گویند: مایطعم آکل ُ ...
طعم . [ طُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ طعمة.
همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست: رسنه rasne (سنسکریت: rasana) آسواد āsvād (سنسکریت: āsvāda) ازباب ezbāb (سغدی: ezbābi) *** فا...
ته طعم . [ ت َه ْ طَ ] (اِ مرکب ) طعمی که پس از فروبردن طعام یا شرابی در ذائقه حادث شود. خلاف اولی و غالباً نامطبوع : ته طعم این شراب خوب ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.