تاوان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مصادره . (منتهی الارب ). جریمه گرفتن . دریافت خسارت
: بگربه ده دل و عکه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن .
کسائی .
هلاهل است خلاف خدایگان عجم
بجز بجان نکند مر چشنده را تاوان .
عنصری .
رجوع به تاوان و سایر ترکیبات آن شود.
|| مجازاً، عیب گرفتن
: تا ندانی کار کردن باطلست از بهر آنک
کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند.
ناصرخسرو.
و خورشید عارض نورگسترش روشنی بر ماه دوهفته تاوان میکرد. (تاج المآثر).