تأمل کردن . [ ت َ ءَم ْ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک نگریستن ، اندیشیدن
: نسخت نامه و هر دو مشافهه بر این جمله بود و بسیار فایده از تأمل کردن این بجای آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
217). در این باب لختی تأمل کردند تا آخرین جمله گفتند که فرمانبرداریم بدان چه خواجه فرماید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص
359). و هرچند که در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت . (کلیله و دمنه ). دمنه ... چون از چشم شیر غایب گشت ، شیر تأملی کرد. (کلیله و دمنه ). یک شب تأمل ایام گذشته می کردم ... (گلستان ).
تأمل در آئینه ٔ دل کنی
صفایی بتدریج حاصل کنی .
(بوستان ).
کاشکی صد چشم از این بیخواب تر بودی مرا
تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو.
سعدی .
رجوع به تأمل و سایر ترکیبات آن شود.