تبختر. [ ت َ ب َ ت ُ ] (ع مص ) (از «ب خ ت ر») خرامیدن به ناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناز و غرور خرامیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خرامیدن . (زمخشری ) (دهار) (زوزنی ) (فرهنگ نظام ). نیکو مشی کردن .(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام ).
-
به تبختر رفتن ؛ گرازیدن . (صحاح الفرس ). خرامیدگی و خرامش با ناز و شوکت و به این طرف و آن طرف میل کردن در رفتن . (ناظم الاطباء). با تکبر و نخوت راه رفتن ، این معنی محدث در فارسی است . (فرهنگ نظام ). راه رفتن نیک توأم با تمایل یاراه رفتن از روی تکبر و خودپسندی . (از قطر المحیط).
|| تکبر. (زمخشری )
: به تبخترنه بذُل مال ستاند ز ملوک
به تواضع نه بمنت سوی بدگو بدهد.
خاقانی .
لطفهای شه که ذکر آن گذشت
از تبختر بر دلش پوشیده گشت .
مولوی .
چون بگفت آن خسته را خاتون چنین
می نگنجید از تبختر بر زمین .
مولوی .