تب دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ). محموم . مبتلا به تب
: به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو
چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار.
شفیع اثر (از بهار عجم ).
این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب
من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم .
ابوطالب کلیم (از بهار عجم ).
رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.