تبرا. [ ت َ ب َرْ را ] (ع مص ) مصدر تفعل از ماده ٔ برأت بمعنی دوری که آخر آن را به الف مینویسند و میخوانند، در اصل تبرؤ بهمزه است مانند تبرع و تبری بیاءبمعنی تعرض است
۞ . (نشریه ٔدانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ
2). بیزار کردن . (دهار). بیزاری . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بیزاری از چیزی . (آنندراج ). مقابل تولّی
: هم نگذرم بکویت هم ننگرم برویت
دل ناورم بسویت اینک چک تبرّا
۞ .
کسائی .
آنگه که مجرد شوی نیاید
از تو نه تولاّ و نه تبرّا.
ناصرخسرو.
گیرم که عروس غم تو نامزد ماست
وصل تو ز ما خط تبرّا چه ستاند؟
خاقانی .
علی اﷲ از بد دوران علی اﷲ
تبرا از خدا دوران تبرّا.
خاقانی .
پیشت آرم هفت مردان را شفیع
کز دو عالمْشان تبرّا دیده ام .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 293).
در ره او بی سر و پا میروم
بی تبرّا و تولاّ میروم .
عطار.
و علج کسانی اند که از ما تبرّا کرده اند و نصب عداوت ما نموده اند. (تاریخ قم ص
207).