تبریز
نویسه گردانی:
TBRYZ
تبریز. [ ت َ ] (ع مص ) پیدا و آشکار کردن چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیرون آوردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (زوزنی ). ظاهر و آشکار کردن . (فرهنگ نظام ). پیدا و گشاده کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سبقت گرفتن اسب رمه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || رهانیدن اسب سوار خودرا. (قطر المحیط). یکسو بردن سوار خود را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || از اقران خویشتن درگذشتن بفضل . (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (از اقرب الموارد). افزون شدن بر اقران بفضل و شجاعت . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تبریز. [ ت ِ ] (اِ) سفره . (لسان العجم شعوری ورق 299 الف ) (ناظم الاطباء). نطع. (ناظم الاطباء) : چنانکه عام شده نعمت فراوانش به پیش مردم ...
تبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز ...
جامع تبریز. [ م ِ ع ِ ت َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: چند مسجد معتبر آباد و خراب در شهر تبریز است که هریک صلاحیت این اسم را دارد، از جمل...
تبریز خاتون . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج که در 17 هزارگزی باختر دیواندره ، کنار راه مالرو دیواند...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مسجد جامع تبریز. [ م َ ج ِ دِ م ِ ع ِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به جامع تبریز شود.
تبریض . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار بارض شدن زمین . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به بارض شود.