اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبسم

نویسه گردانی: TBSM
تبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گماریدن ؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندیدن . (دهار). نیم خنده کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آهسته خندیدن . (غیاث اللغات ). اندک خندیدن بی آواز. (از اقرب الموارد). و گفته اند تبسم ، دون ضحک است . (از اقرب الموارد). کمترین حد خندیدن و نیکوترین آن ، یا دون ضحک است . (از قطر المحیط). دندان سپید کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بنرم خندیدن . (آنندراج ). آهسته خندیدن .(فرهنگ نظام ). || (اِ) خنده ای که اطرافیان آواز آن نشنوند. مالایکون مسموعاً له و لجیرانه . (تعریفات جرجانی ). لب خند. (فرهنگ نظام ). در تداول فارسی زبانان خنده ٔ بیصدا بنحوی که دندانهای پیشین نمایان گردد. (از ناظم الاطباء). شیرین ، نمکین ، رنگین ، دزدیده ، گلریز، از صفات (صفات تبسم ) و شهد، موج ، مهر، ازتشبیهات اوست و با لفظ کردن و زدن و روییدن و بدل چسبیدن و در لب شکستن و تراویدن مستعمل . (بهار عجم ) (آنندراج ). با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام ) : قاضی به تبسم در او نظر کرد. (گلستان ). رجوع به تبسم کردن و دیگر ترکیبهای آن شود.
- تبسم برق ؛ درخشیدن آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کنایه از درخشیدن برق :
ستم مکن بضعیفان که شد تبسم برق
بدل بناله ٔ جانسوز در نیستانها.

صائب . (از بهار عجم ) (آنندراج ).


برای ترکیبات و تشبیهات این کلمه رجوع به ماده های ذیل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
تبسم افشان . [ ت َ ب َس ْ س ُاَ ] (نف مرکب ) تبسم پاش . شکفته . خندان : ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.طالب...
تبسم کردن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لب شیرین کردن ، لب سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ابتسام . لبخند زدن : عمر تبسم کرد و...
تبسم رنگین . [ ت َ ب َس ْ س ُ م ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبسم نمکین . تبسم شیرین : مکن تبسم رنگین بسوی من هر دم که هست خانه ٔبلبل خ...
تبسم تراویدن . [ ت َ ب َس ْ س ُت َ دَ ] (مص مرکب ) خنده سرزدن . خندیدن : تبسم میتراود از لب امید پنداری بشامستان بختم خنده ریز صبحگاهی شد. طا...
تبسم به لب درشکستن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ب ِ ل َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از خنده بازداشتن . خنده را فروکشتن . مانع از خنده شدن : برویم در خن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.