گفتگو درباره واژه گزارش تخلف تبغ نویسه گردانی: TBḠ تبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو ۞ . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی طبق سر طبق سر. [ طَ ب َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فریمان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ... طبق کش طبق کش . [ طَ ب َ ک َ / ک ِ ](نف مرکب ) طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد. طبق گر طبق گر. [ طَ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه طبق سازد. هفت طبق هفت طبق . [ هََ طَ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از طبقات آسمان است . || نیز هفت طبقه ٔ زمین . (برهان ). طبق طبق طبق طبق . [ طَ ب َ طَ ب َ ] (ق مرکب ) آنچه بتوالی بر طبقها بود. کنایه است از تعداد بسیار : ببین به دیده ٔ انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر ب... ابن طبق ابن طبق . [ اِ ن ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) ماریست زرد. طبق زنی طبق زنی . [ طَ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) طبق زدن . مساحقه . طبق کشی طبق کشی . [ طَ ب َک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) شغل طبق کش . باربری به طبق . بنات طبق بنات طبق . [ ب َ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشتان . چلپاسه ها. (از المرصع). || ماران ، چون که مانند طبق گرد خود چنبر می زنند. || داهیه . (ا... بنت طبق بنت طبق . [ ب ِ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشت . (از المرصع). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود