اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبغ

نویسه گردانی: TBḠ
تبغ. [ ت ِ ] (ع اِ) بلغت بربر، تنباکو ۞ . (از دزی ج 1 ص 141). هو مایعرف بالتتن اوالدخان و فیه مادة سامة. (المنجد). توتون .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
تبق زدن . [ ت ُ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن قسمت داخلی مُچ پاها بیکدیگر. || پیچیدن پای از خرده گاه . || صاحب آنندراج بنقل بهار عجم ای...
شیخ طبق . [ ش َ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
طبق بند. [ طَب َ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بندزن . کاسه بند : بر دل هر شکسته زد غم توچون طبق بند از صنیعت فش .شهید.
طبق پوش . [ طَ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مکبة. ۞ سرپوش : گفت برخیز و این ورق برداروین طبق پوش ازین طبق بردار. نظامی .حریفی جنس دید و خان...
طبق زدن . [ طَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آرامش زن با زن . سحق . مساحقه . رجوع به طبق شود.
کاسه طبق . [ س َ / س ِ طَ ب َ ] (اِ مرکب ) بشقاب . زَلحلحه . (مهذب الاسماء).
طشت و طبق . [ طَ ت ُ طَ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع : طشت و طبقی نچیده ایم .
با خلوص نیت همه چیز را اعطا نمودن ، با بی ریائی و بدون توقع پاداشی همه را ارائه دادن
طبق زنبور. [ طَ ب َ ق ِ زَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خانه ٔ زنبور است . (برهان ).
طشت و طبق چیدن . [ طَ ت ُ طَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) از فعلهای اتباعی است . تهیه و تدارک دیدن .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.