اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تبق

نویسه گردانی: TBQ
تبق . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) چاقچور.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طبق زن . [ طَ ب َ زَ ] (نف مرکب ) سعتری . سَحّاقه : اهل بغداد را زنان بینی طبقات طبق زنان بینی . خاقانی .رجوع به مجموعه ٔمترادفات ص 238 شود.
طبق سر. [ طَ ب َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فریمان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ...
طبق کش . [ طَ ب َ ک َ / ک ِ ](نف مرکب ) طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد.
طبق گر. [ طَ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه طبق سازد.
هفت طبق . [ هََ طَ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از طبقات آسمان است . || نیز هفت طبقه ٔ زمین . (برهان ).
طبق طبق . [ طَ ب َ طَ ب َ ] (ق مرکب ) آنچه بتوالی بر طبقها بود. کنایه است از تعداد بسیار : ببین به دیده ٔ انصاف نظم خاقانی طبق طبق ز جواهر ب...
طبق کشی . [ طَ ب َک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) شغل طبق کش . باربری به طبق .
طبق زنی . [ طَ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) طبق زدن . مساحقه .
شیخ طبق . [ ش َ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
بنات طبق . [ ب َ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشتان . چلپاسه ها. (از المرصع). || ماران ، چون که مانند طبق گرد خود چنبر می زنند. || داهیه . (ا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.