تب لرزه . [ ت َ ل َ زَ
/ زِ ] (اِ مرکب ) حمی نافض . و آن تبی است که درآن لرزش بدن با حرکات غیرارادی حاصل شود. (از بحر الجواهر). نافض . (منتهی الارب ). راجف . (منتهی الارب ). تب باره و تبی که با لرز همراه باشد. (ناظم الاطباء). تب صفراوی و با لفظ بستن و زدن و گرفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). به اضافت «تب ِ لرزه » و قطع اضافت «تب ْلرزه » هر دو آمده است . (آنندراج )
: به گرمی بر آن کوکبه بانگ زد
کزان بانگ تب لرزه بر مانگ
۞ زد.
عنصری (از آنندراج ).
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام خیال .
خاقانی .
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزه ٔ تناتتنانا برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 143).
تب لرزه یافت پیکر خاک از فراق او
هم مرقد مقدس او شد شفای خاک .
خاقانی .
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد تب لرزه البرز را.
نظامی .
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی .
چنان زد بتندی بر او گرز را
تب ِ لرزه
۞ افتاد البرز را.
نظامی .
زمین از تب ِ لرزه
۞ آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش میخ کوه .
سعدی .
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.