تبله
نویسه گردانی:
TBLH
تبله . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن . (آنندراج ). || استعمال البله . خود را بگولی زدن . (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بدون راهنما و پرسش از راه به یکسو شدن . (از قطر المحیط). تبله المفازة؛ تعسف من غیر هدایة و لامسئلة. (از اقرب الموارد). بی راه رفتن بدون راهنما و استفسار از کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گم شده را جستن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تبله کردن . [ ت َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبله شدن گچ یا کاهگل . برآمدن از جا. جدا شدن و ریختن .
طبله . [ طَ ل َ ] (ع اِ) طبلة. صندوقچه ٔ کوچک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سله ٔ عطار. بویدان : جونه ؛ طبل عطار. بیله ، باله ؛ طبله ٔ عطار. قَ...
تبلح . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) ماندن و ناتوان شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن . (آنندراج ).
طبله نواز. [ طَ ل َ / ل ِ ن َ ] (نف مرکب ) طبل نواز. طباله : داربه ؛ زن ِ طبله نواز. (منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
طبله خوار. [ طَ ل َخوا / خا ] (نف مرکب ) شعوری مترادف نخستین معنی طبلخوار آورده است ، یعنی مفتخوار. (شعوری ج 2 ص 163).
طبله کردن . [ طَ ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) آماس کردن گچ و امثال آن و فاصله پیدا شدن میان آن با دیوار یا سقف که مقدمه ٔ افتادن باشد.جد...