تخت شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هموار و مساوی شدن و در دندانهای اسب علامت پیری است اسب را. رجوع به تخت شود. || در افیون و تریاک ، کنایه از کمال نشئه مند شدن . (از آنندراج )
: از محتسب نداریم مانند می کشان باک
داریم پادشاهی چون تخت گشت تریاک .
اسماعیل (از آنندراج ).
-
تخت شدن دماغ ؛ چاق شدن دماغ از نشأه و مطلق رسیدن دماغ . (آنندراج ). تخت شدن افیون . (مجموعه ٔ مترادفات )
: ننوشم تا شراب از عیش دوران بی نصیبم من
دماغم تخت در وقتی که شد اورنگ زیبم من .
قبول (از آنندراج ).
چو نیست تخت دماغت سخن مگو تأثیر
که شاه بیت بلند تو باب اورنگ است .
تأثیر (از آنندراج ).