تخم
نویسه گردانی:
TḴM
تخم . [ ت َ م َ ] (اوستایی ، ص ) در فرس هخامنشی و گات ها و سایر قسمتهای اوستا بمعنی دلیر و پهلوان است . این کلمه به این معنی خود جداگانه مکرراً در اوستا استعمال شده است . در پهلوی و فارسی تهم شده ... یکی از سرداران داریوش بزرگ که در کتیبه ٔ بیستون از او اسم برده شده موسوم بوده به تخم سپاد، یعنی دارنده ٔ سپاه دلیر. در تفسیر پهلوی اوستا تخم به تگ ترجمه شده است . (یشتها ج 2 ص 139). رجوع به تخمسپاد شود.
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تخم بهار. [ ت ُ م ِ ب َ ] (اِخ ) در بیت ذیل مراد برج حَمَل است : چرا کواکب را اول از زحل گفتندبطبع آتش از بهر چیست تخم بهار.در جامعالحکمتی...
تخم افشان . [ ت ُ اَ ] (نف مرکب ) که تخم افشاند. تخم افشاننده . تخم ریز. تخم پاش . || (ن مف مرکب ) محلی که تخم در آن افشانده شده باشد. محل...
اخم و تخم . [اَ م ُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عُبوس و ترش روئی .
پاکیزه تخم . [ زَ /زِ ت ُ ] (ص مرکب ) از نسل پاک . پاک نژاد : بدو گفت شاه ای دلیر جوان که پاکیزه تخمی و روشن روان .فردوسی .
تخم افشانی . [ ت ُ اَ ] (حامص مرکب ) تخم ریزی . تخم پاشی . کاشتن تخم نبات در زمین .
تخم کشیدن . [ ت ُ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اخته کردن . از مردی انداختن .
تخم شکستن . [ ت ُ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن تخم . خُرد کردن تخم . || عملی که زنان برای رفع اثر چشم زخم کنند و آن چنانست که تخم مرغ...
تخم کاشتن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخمکاری . کاشتن تخم . تخم افشانی . تخم کِشتن . زراعت : هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسدبوستانها رسته زآ...
تخم نهادن . [ ت ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تخم کردن . تخم گذاشتن جانوران اعم از ماکیان و جز آن : خود هیچ کرم بید شنیده ست هیچکس کو تار بست...
تخم و ترکه . [ ت ُ م ُ ت َ رَ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول با تحقیر بمعنی اولاد و احفاد، زاد و رود آرند: از تخم و ترکه ٔ فلان ؛ از ن...