اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تخم

نویسه گردانی: TḴM
تخم . [ ت َ ] (ع مص ) تخمه زده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اصل آن وخم است بمعنی تُخَمه شدن . یقال : تَخَم َ الرجل و تَخِم َ تخماً از باب دوم و چهارم ؛ بمعنی اتخام است . (از شرح قاموس ترکی ). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: موجب تخمه یا سؤهضم شدن ۞ . (دزی ج 1 ص 142). || تعیین حدود زمین یا راهی . (دزی ایضاً).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خوش تخم . [ خوَش ْ / خُش ْ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه فرزندان نیک آرد. آنکه فرزندان خوب آورد. (یادداشت مؤلف ).
تخم مرز. [ ت ُ م َرْزْ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد است که در 13هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال ...
تخم یله . [ ت ُ ی َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) دارویی که به هندی پلاس پاپرا نامند. (از الفاظ الادویه ).
چهل تخم . [ چ ِ هَِ ت ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان بم در دوهزارگزی شمال باختری بم و 4 هزارگزی شمال شوسه ٔ کرمان ب...
چهل تخم . [ چ ِ هَِ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت رود بخش فهرج شهرستان بم . در 25هزارگزی باختر فهرج و 2هزارگزی شوسه ٔ بم به زاهدان واق...
تخم مرغی . [ ت ُ م ِ م ُ ] (ص نسبی ) بیضی . بشکل تخم مرغ . چون تخم مرغ از حیث شکل : کلاه تخم مرغی . || در تداول به فروشنده ٔ تخم مرغ هم اط...
هری تخم . [ هََ ت ُ ] (اِ مرکب ) بزرقطونا. اسفرزه . (یادداشت به خط مؤلف از مهذب الاسماء). رجوع به بزرقطونا و اسفرزه و هرول و هروی شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حرامزاده
تری تخم . [ ت ْ ت َ ] (اِخ ) ۞ پسرویدرن و برادر استاتیرا (زن اردشیر پسر داریوش دوم ). که آمس تریس دختر داریوش را بزنی گرفت و چون پدرش در...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.