تخم
نویسه گردانی:
TḴM
تخم . [ ت َ / ت ُ ] (ع اِ) واحد تُخُم و تخوم است . (منتهی الارب ). نشان و حد فاصل میان دو زمین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حد. (المنجد). ج ، تخوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ابن اعرابی و ابن السکیت گویند: واحد آن تَخوم و جمع تُخُم است ، مثل رَسول و رُسُل . (اقرب الموارد). رجوع به تُخُم و تخوم و تخومة شود. جوالیقی در المعرب آرد: ابوبکر گوید: گروهی بر آنند که تخم واحد است و آن حدود زمین بود و عربی صحیح است و این شعر را از زنی بشاهد آرد:
یا بنی التخوم َ لاتظلموها
ان ّ ظلم َالتخوم ِ ذوعقال ِ.
گروهی دیگر نپذیرند و گویند تخم معرب است و گفته ٔنخست برتر و فصیح تر بود. و کسایی و ابن اعرابی گفته اند تَخوم بفتح تاء و جمع آن تُخُم است . فراء آرد: واحد آن تَخْم است . ابوعبید گوید: اصحاب عربیة بر آنند که آن تَخوم به فتح تاء است و آنرا مفرد گیرند و شامیان گویند آن تُخوم بضم تاء است و جمع است و مفرد آن تَخْم بود. گویند: هذه القریة تُتاخِم ُ ارض َ کذا و کذا؛ ای تحادها. (المعرب صص 87 - 88).
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تخم پاشی . [ ت ُ] (حامص مرکب ) تخم افشانی . رجوع به همین کلمه شود.
تخم بازی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم مرغ بازی . بازی کردن اطفال به بیضه ، در روز عید و نوروز.(آنندراج ). روز نوروز عید، کودکان به بیضه های رنگی...
پنبه تخم . [ پَم ْ ب َ /ب ِ ت ُ ] (اِ مرکب ) پنبه دانه . بزر پنبه . بذر پنبه .
تخم گذار. [ ت ُ گ ُ ] (نف مرکب ) که تخم نهد. مقابل زاینده . صفت جانورانی که تخم گذارند. مقابل زنده زا: [ گویچه های سرخ خون ] در مهره داران ...
تخم خوری . [ ت ُ خوَ / خ ُ ](اِ مرکب ) ۞ تخم مرغ خوری . ظرفی که تخم مرغ نیم پخته و یا خام را در آن گذارند.
تخم گیری . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم کشی . تخم گرفتن از حیوان نر. رجوع به تخم کشی شود.
تخم ریزی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) عمل تخم فراوان آوردن ، مانند تخم ریزی ماهیان در وقت معین از سال یا تخم ریزی حشرات چون مگس و امثال آن .
تخم گذاری . [ ت ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل تخم گذاشتن مرغان و حشرات و ماهیان و دیگر جانوران تخم گذار: هنوز فصل تخم گذاری مرغان آبی فرانرسیده...
تخم کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیضه دادن . (آنندراج از بهار عجم ). دادن تخم : این مرغ یک روز در میان تخم میکند. (یادداشت بخط مرحوم د...
تخم کشتن . [ ت ُ ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) تخم کاشتن . رجوع به همین کلمه شود.