تخم
نویسه گردانی:
TḴM
تخم . [ ت ُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ تُخَمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به تخمة شود.
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
تخم . [ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال ...
تخم . [ ت َ م َ ] (اوستایی ، ص ) در فرس هخامنشی و گات ها و سایر قسمتهای اوستا بمعنی دلیر و پهلوان است . این کلمه به این معنی خود جداگانه مکر...
تخم . [ ت ُ خ َ ] (اِ) چادری را نامند که نثارچینان بر سر دو چوب بندند و بدان نثار از هوابگیرند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از فرهنگ اوبهی )...
تخم . [ ت َ ] (ع مص ) تخمه زده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اصل آن وخم است بمعنی تُخَمه شدن ...
تخم . [ ت ُ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ تخوم ، بمعنی حد فاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تخوم و تخم [ ت َ / ت ُ ] و تخومة شود...
تخم . [ ت َ / ت ُ ] (ع اِ) واحد تُخُم و تخوم است . (منتهی الارب ). نشان و حد فاصل میان دو زمین . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حد. (المنج...
[ ت ُ ] (اِ) دانه . (برهان ). تخم درخت و غله . (فرهنگ رشیدی ). تخم غله و درخت ، چون تخم کدو و تخم ریحان و تخم گل و تخم سنبل و امثال آن . (آنندراج ). د...
تخم مرغی که نطفه آن احتمالا توانایی نشو و نما را از دست داده است .
بذری که روییدن آن قطعی نیست و اما و اگر دارد.
تخم جن. الف. کودک ناآرام. ب. بچة زبر و زرنگ. پ. لفظ محبت آمیز میان دوستان نزدیک. (منبع: فرهنگ فارسی معین)
تخم دل . [ ت ُ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسه ٔ ت...