تر
نویسه گردانی:
TR
تر.[ ت َرر ] (ع اِ) اسب تاتاری تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اسب متناسب الاعضا و جفاکش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زبون تر. [ زَ ت َ ] (ص تفضیلی ) لاغرتر. نزارتر : زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روزمرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.خاقانی .رجوع به زبون شود...
تر هشتن . [ ت َ هَِ ت َ ](مص مرکب ) خشمناک شدن و قهر کردن . (ناظم الاطباء).
خاصه تر. [ خاص ْ ص َ ت َ ] (ص تفضیلی ) مخصوص تر. خیلی خصوصی . اخص : و در شغلهای خاصه تر این پادشاه شروع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150).خ...
خسیس تر. [ خ َ ت َ ] (ص تفضیلی ) پست تر. فرومایه تر. حقیرتر. دون تر. رذلتر. (یادداشت بخط مؤلف ) : و قومی ، خاک بدهانشان ،الهیت بر ائمه ضلال خو...
عنبر تر. [ عَم ْ ب َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر تازه . || کنایه از خط و خال محبوب و معشوق باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ان...
گوهر تر. [ گ َ / گُو هََ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک باشد. (آنندراج ) (برهان قاطع) (بهار عجم ). سرشک دیده . || کنایه از سخن ...
واپس تر. [ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی مرکب ) عقب تر. بازمانده تر : عمر همه رفت و به پس کس تریم قافله از قافله واپس تریم . نظامی .به زیر چنگ خرچنگ ا...
فی له تر. [ ل ِ ت ِ ] (اِخ ) فیلِتِر. شخصی است که در پرگام یکی از شهرهای آسیای صغیر دولتی تأسیس کرد و آن را از قلمرو جانشینان اسکندر جدا و...
سرد و تر. [ س َ دُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) (اصطلاح پزشکی قدیم ) چیزی که در وی مایه ٔ آبی باشد گویند سرد و تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
تر و تیل . [ ت َ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) خیس و تر شده بر اثر آب یا باران : همچو قبطی بر کشیده ز نیل سر و تن خیس خورده و تر و تیل .دهخدا (د...