ترب
نویسه گردانی:
TRB
ترب . [ ت َ رَ ] (ع مص ) خاک آلوده شدن . (زوزنی ). بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاک رسیدن بر چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). خاک آلوده شدن . (آنندراج ). || زیان کار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درویش شدن . (زوزنی ). محتاج گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فقیر شدن ، گویی که خاک نشین شده است . (اقرب الموارد) (المنجد). بلغت بربر، عزلت گزیدن و خاک نشین شدن . (دزی ج 1 ص 143). || تربت یداه ؛ یعنی او بخیر نرسد. و این کلمه ایست که عربان گاه در مدح و گاه در ذم آرند، مانند لا اب لک و لا ام لک و لا ارض لک و نحو آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد گوید این از سخنانی است که عرب آن را بصورت دعا استعمال کنند ولی مرادشان دعا نیست بلکه تحریک و تشویق است و گویند: فعلیک بذات الدین تربت یداک . و در صحاح آمده که این جمله ٔ دعائیه است یعنی بخیر نرسی ، ولی معنی اول صحیح است - انتهی . || تعب و رنجور شدن . (زوزنی ). || دوسیدن بخاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاک بر چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گل و آهک بر چیزی یا دیواری مالیدن . (از دزی ج 1 ص 143).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ ...
ترب . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ) ۞ معروف است که عربان فجل خوانند. (برهان ). ریشه ٔ گیاهی از طایفه ٔ خاجی شکل مأکول و تند و تیز، و بتازی فجل گو...
ترب . [ ت ُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (المنجد) (اقرب الموارد). تَرب . (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اتربه ، تربان . ...
ترب . [ ت َ ] (ع اِ) تُراب . تُرْب . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُراب و تُرب شود.
ترب . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) همزاد و همسن و توأم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). هم عمر که بفارسی همزاد گویند. (غیاث اللغ...
ترب . [ ت َ رِ ] (ع ص ) محتاج . (از منتهی الارب ). محتاج و فقیر. (ناظم الاطباء). فقیر. (اقرب الموارد) (المنجد). یکی آن تَرِبة است . (اقرب المو...
ترب . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و ...
ترب . [ ت ُ ] (اِخ ) نام کوهی است . (معجم البلدان ).
ترب کندن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جماع کردن . (آنندراج ) : چه تربها که نکندم بطرز خود که فلک ز یمن هزل بمن داد خط ترخانی . ملا ...
طرب . [ طَ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). فرح . فیریدگی . کروز. کروژ.نشاط. رامش . خوشی . خوشدلی . سرور. نشاط کردن و شاد شدن و ...