ترتیب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن . (ناظم الاطباء). || در شواهد زیر بمعنی فراهم کردن ، گرد آوردن و نظم دادن آمده است
: و چون ملوک طوایف را ترتیب کرد بابل و پارس و قهستان خاص را بازگرفت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
58). و قومی را از اهل علم و حکمت ترتیب کنی که هر روز بنوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
100). و خلایق را ترتیب کرد تا چون سولاخ شود آن نبیل را زود برکشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
138).
پدر ترتیب کرد آموزگارش
که تا ضایع نگردد روزگارش .
نظامی .
|| راست کردن
: چنان ترتیب کرد از سنگ جویی
که در درزش نمی گنجید مویی .
نظامی .
شبی خانه از عود پرطیب کرد
یکی بزم شاهانه ترتیب کرد.
نظامی .
سلاحی ملک وار ترتیب کرد
به جوشن بر از تیغ ترکیب کرد.
نظامی (از آنندراج ).
بفرمود ترتیب کردند خوان
نشستند بر هر طرف میهمان .
(بوستان ).
ماحضری ترتیب کرده پیش ملک آورد. (گلستان ).
نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند
ترتیب کرده اند ترا نیز محملی .
سعدی .
|| منظم کردن و هر چیزی را در جای و مقام خود نهادن
: شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت برعایت کند.
نظامی .
|| آراسته کردن
: و چون جمع شدند لشکر را عرض داد و ترتیبها کرد و گودرز را با سه تن از مقدمان و اصفهبدان لشکر خواند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
45).